محرم که می آمد همه ی اهالی خانه ارادت خود را به اباعیدالله نشان می دادند ، پسر تبل و زنجیر عزاداری اش را از زیرزمین بیرون می آورد ، پدر شال عزا دور گردن می انداخت ، مادر لباس های سیاه را می شست و اتو میزد و روسری مشکی گلدارش را آماده می کرد ، اما دخترک امسال جور دیگری بود دلش می خواست با رقیه خانم هم دل باشد ، گوشواره های کوچکش را در آورد و در صندوق چه روی تاقچه گذاشت ، روز سوم محرم وقتی که مادر درب صندوقچه را باز کرد با دیدن گوشواره ها اشک چشمم جاری شد و دخترش رقیه را  در آغوش گرفت .

موضوعات: بدون موضوع, محرم نامه  لینک ثابت